ایرانی ها، عصبانی ترین مردم دنیا؟
مؤسسه بینالمللی «گالوپ» به عنوان یک مؤسسه مشاوره مدیریتی و شرکت نظرسنجی در همه زمینهها بتازگی مردم ایران را در کنار عراقیها به عنوان عصبانیترین مردم دنیا و مردمی با بیشترین تجربههای منفی روزانه معرفی کرده است.
این مؤسسه در سال 2013 نیز ایران را به عنوان دومین کشور غمگین دنیا در لیست کشورهای ناشاد قرار داد. شرکت گالوپ، پاراگوئه، کلمبیا و اکوادور را که هر سه از کشورهای امریکای لاتین هستند به ترتیب شادترین کشورهای جهان توصیف میکند، همچنان که ردههای بعدی خوشحالترین شهروندان نیز در اختیار کشورهای لاتینی قاره امریکاست؛ گواتمالا، هندوراس، پاناما، ونزوئلا، کاستاریکا، السالوادور و نیکاراگوئه.
این لیست در نگاه نخست نشان میدهد شادمانی و غمگینی الزاماً پدیدهای اقتصادی نیست چراکه شادمانترین و آرامترین مردم جهان از عقیده اقتصادی درصورتی که نگوییم بدترین وضعیت را دارند لااقل میتوان ادعا کرد چندان هم اوضاع خوبی ندارند. ولی پیش از آنکه به این پیامد رسیده باشیم که شادی یک پدیده فرهنگی اجتماعی است و گاه لازم است ریشههای آن را در تاریخ و تجربههای تاریخی جست و جو کرد بایستی به دو دیدگاه متفاوت در این زمینه نیز اشاره کنیم؛ برخی کارشناسان این نوع نظرسنجیها را کمی و تهی از ارزشگذاریهای فرهنگی میدانند. در این دیدگاه شادمانی، سهل گیری، قانون پذیری و صفاتی از این دست را که به لایههای عمیق فرهنگی اشاره دارند، نه در نظرسنجیها بلکه بایستی در تجربههای زیسته و پژوهشهای مشاهده محور جست و جو کرد. ولی در دیدگاه دوم که سطح تعاملات اجتماعی و اغلب در ارتباط تنگاتنگ با افت و خیزهای سیاسی و اقتصادی اهمیت پیدا میکند، نظرسنجی جایگاه ویژهای دارد. در این دیدگاه پژوهشگران به نزدیک ترین و آنی ترین عوامل اشاره دارند و نیازی به دورخیزهای تاریخی و بررسی بن مایههای عمیق فرهنگی نمیبینند، اگرچه این دو دیدگاه نیز قابل جمع میتواند باشد به این معنی که پژوهشگر اجتماعی در سطح تعاملات – به عنوان مثال ترافیک- آستانه تحمل افراد را پایین توصیف کند ولی نتیجهگیری را بدون تجربه زیسته و غور در لایههای عمیق تر فرهنگی و تاریخی اشتباه بداند.
عموماً موضوعات هستند که روش، را تعیین میکنند نه اینکه روش موضوع را تعیین کند. شادی و غمگینی موضوعاتی نیستند که بشود از طریق نظرسنجی تلفنی و پیمایش آماری به عمق شان پی برد. ما بایستی توجه داشته باشیم که آیا میتوان با یک خط کش و یک سری شاخصههای تعمیم یافته همه جوامع را بررسی کنیم و بعد به طور مثال ایران را مقایسه کنیم با امریکا یا انگلستان؟ به هرحال جامعه شناسان زیادی هستند که به این شیوه انتقاد دارند.
در علم منطق شیوههای متفاوتی برای استنتاج و به پیامد رسیدن وجود دارد که یکی از این روشها روش استقرایی است یعنی بررسی جزئیات برای رسیدن به یک حکم کلی. مثال مشهور این بحث شهر کورهاست؛ ما در این شهر با ده یا بیست نفر رو به رو میشویم و میبینیم همه کورند و در نهایت به این پیامد میرسیم هر که در این شهر زندگی میکند کور است. به این شیوه «استقرای ناقص» هم میگویند و در مقابلش «استقرای تام» که بر اساس آن بایستی در تک تک خانهها را بزنیم و مطمئن شویم همه نابینا هستند تا حکم به نابینایی شهر بدهیم.
شما دارید بحث نمونهگیری میکنید ولی بحث من اصلاً نمونهگیری نیست. ممکن است شما در یک مورد دیگری از پنج هزار نفر نمونهگیری کنید ولی این نمونهگیری با 5 درصد خطا معرف جامعه ایران باشد. به طور مثال درصورتی که بخواهیم در زمینه هزینه و درآمد مردم نمونهگیری کنیم نیازی به این نیست که از هفتاد و پنج میلیون نفر جمعیت ایران بپرسیم و تک تک سرشماری کنیم که هزینه زندگی شما چقدر است و درآمد شما چقدر. در این مورد یک نمونهگیری تصادفی هم اکتفا میکند. ولی بحث من این است که وقتی میخواهید بدانید کسی شاد است یا نه قاعدتاً از او نمیپرسید آیا شما شاد هستید یا خیر؟ بلکه پرسش هایی از او میکنید که از عقیده شما شاخصههای شادی به حساب میآیند؛ مثلاً اینکه چقدر در هفته پارک میروید، چقدر در روز میخندید، چقدر فیلمهای شاد میبینید یا اینکه چقدر به مراسم مذهبی میروید. ولی از دید یک غربی شرکت در مراسم مذهبی و گریستن یعنی غم. درحالی که یک ایرانی با گریستن در مراسم مذهبی سبک میشود و احساس رضایت روحی و روانی میکند.
اکثر زنان ایرانی اوقات فراغت خود را در جلسات مختلفی میگذرانند که عموماً مذهبی است. پژوهشی که در این زمینه انجام شده نشان میدهد زنان ایرانی با اراده و تصمیم و رضایتمندی در این جلسات شرکت میکنند و بعد از جلسه احساس سرخوشی ذهنی و روانی دارند. اتفاقاً من سطح شادمانی و رفاه ذهنی این زنان را که در طول جلسه گریه میکنند بالاتر از رفاه و شادی ذهنی زنان غرب میبینم ولی این را نمیشود با شاخصههای کمی سنجید.
همسایهها به پلیس گفته بودند آنها اول یکدیگر را کتک میزنند بعد موقع بیرون آمدن همدیگر را میبوسند و بدرقه میکنند. پلیس از همسایهها پرس و جو کرده بود که آیا مزاحمتی برای شما دارند یا نه؟ آنها گفته بودند اتفاقاً بسیار آدمهای مظلوم و بیآزاری هستند ولی ما نمیفهمیم چرا یکدیگر را میزنند بعد رو بوسی میکنند! این تفاوت فرهنگی است. این مراسم از عقیده غربیها سراسر غم و غصه است ولی درصورتی که شادمانی و سرخوشی نباشد مگر آدمها به هم «قبول باشد» میگویند یا با هم رو بوسی میکنند؟
نوربرت الیاس جامعه شناس آلمانی مرگ بیمارستانی و مرگ مدرن غربی را به عنوان نمونهای از انزوای غمبار مردم غرب مورد کنکاش قرار میدهد و طرد شدن محتضر از خانواده و رها کردن او در غم و اندوه آخرین لحظههای زندگی روی تخت بیمارستان و بودریار فیلسوف فرانسوی تصویر مکرر غذا خوردن امریکاییهای تنها روی کاپوت اتومبیل شان را تصویری تعمیم یافته در این جامعه میداند و هر بار با جملهای دیگرگون تکرارش میکند: «در این کشتی نوح همه تنها تنها سوار میشوند.» درصورتی که به جای آمار به سخن فیلسوفان و رمان نویسان و جامعه شناسان خود غرب مراجعه کنیم ای بسا جغرافیای غم و شادی به شکل دیگری ترسیم شود. دکتر سعیدی استاد جامعه شناسی فراغت نیز بر این موضوع صحه میگذارد: «جامعه ایران یک جامعه فراغتی است و افراد زمان زیادی برای گذران اوقات فراغت دارند. اوقات فراغت سه مؤلفه اساسی دارد؛ زمان، مکان و همین طور وسایل فراغت. در ایران بیشتر این سه مؤلفه را در محدودههای عمومی میبینیم از این عقیده اتفاقاً جامعه غرب جامعه غمگینی است، چرا؟ چون اوقات فراغت آنها محدود به خانه و تنهایی است. در غرب خصوصی شدن فراغت، جامعه شناسان را نگران کرده و این نگرانی بسیار هم جدی است.»
اگر به ابتدای گزارش برگردیم و دو دیدگاه متفاوت نسبت به موضوع با کنار گذاشتن لایه دورتر یا عمیق تر به همان سطحی از تعاملات روزانه میرسیم که معمولاً در ارتباط با وضعیت اقتصاد و سیاست سنجیده میشود. در این محدوده مشاهدات روزانه هر یک از ما میتواند لااقل بخشی از حقیقت نهفته در نظرسنجی گالوپ را تأیید کند چه در زمینه غمزدگی و چه در زمینه آستانه تحمل و عصبانیت که چندان هم بیربط از هم نیستند. یکی از پرسشهای شرکت گالوب از شهروندان کشورهای مختلف این بوده که آیا بتازگی عصبانی شده اید یا خیر، که چهل و نه درصد شهروندان ایرانی و عراقی به آن پاسخ مثبت دادهاند. از دکتر سعیدی میپرسم آیا بدون در عقیده گرفتن نظرسنجی گالوپ مشاهدات عینی و روزانه خود ما نمیتواند این موضوع را تأیید کند که آستانه تحمل پایینی داریم یا مردم غمگینی هستیم؟
شکی نیست که همه ما دیده ایم به محض برخورد دو اتومبیل به هم رانندهها پایین میآیند و باهم دعوا میکنند. ولی اینها ریشه عمیق فرهنگی ندارد تا بر اساس آن به این جمع بندی برسیم که جامعه ایران عصبانی است یا غمگین. بایستی شرایط را هم سنجید و از این مهمتر متأسفانه برخی همکاران من هم در تبیین این موضوعات دقیق نیستند که خود این هم میتواند تصویر ناهنجاری بسازد. به اعتقاد من مطالعه بایستی شهودی باشد. شما به چهره ایرانیها نگاه کنید؛ چهره ایرانی احساس خاصی را بازتاب نمیدهد این موضوع در زبان ما هم هست. یعنی احساس ما در لحن و ادای کلمات خود را نشان نمیدهد در حالی که در ادای کلمات انگلیسی احساس کاملاً نمایش داده میشود. خب با یک مشاهده و تحقیق غیر شهودی شما ممکن است به این پیامد غلط برسید که ایرانیها بیعاطفه هستند یا اینکه ایتالیاییها چون بلند بلند حرف میزنند بایستی خیلی عصبانی باشند در صورتی که این طور نیست. جالب اینکه یکی از متخصصان اپرا در یک برنامه تلویزیونی عنوان می کرد اپرا بایستی در ایتالیازاده میشد چون مردم این کشور به طور عادی هم بلند حرف میزنند چه برسد به موسیقی و خوانندگی.
اگر دورترین علت ها و در عین حال ریشه ای ترین آنها را در زمینه خصلت های فرهنگی مورد کنکاش قرار دهیم به تاریخ و زمینه های تاریخی می رسیم. حال با ورق زدن تاریخ چگونه قضاوت خواهیم کرد؟ آیا ایرانیان مردمی غمگین و عصبانی هستند؟
منبع: گالوپ
دکتر علی اصغر سعیدی جامعه شناس
نوربرت الیاس جامعه شناس آلمانی